وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
موردو چايي ( رودخانه مردق )

موردو چايي ( رودخانه مردق )

سپيد و سياه

قسم خوردن

قسم خوردن

 

 

قسم يا سوگند در لغت اقرار و اعترافي كه شخص از روي شرف و ناموس خود مي كند و خدا يا بزرگي را شاهد مي گيرد.[۱] و در اصطلاح فقهي قسم خوردن به ذات خدا يا اسماء خاص خداوند است مثل والله، بالله.[۲] ذات خدا يعني بدون اين كه قسم به اسمي از اسماء خدا باشد عباراتي مي‌آورد كه دلالت بر ذات خدا مي‌كند مثل والذي نفسي بيده: قسم به آن كسي كه جانم در دست اوست.

در روايات از قسم دروغ خوردن نهي اكيد شده است و براي آن عواقب بسيار بد فردي و اجتماعي ذكر گرديده است. در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است: لا تَحْلِفوا باللّه صادِقينَ ولاكاذِبينَ ؛ فإنّهُ عزوجل يقولُ: «ولاتَجْعَلوا اللّه‌َ عُرْضَةً لأيمانِكم»؛ راست يا دروغ به خدا سوگند مخوريد؛ زيرا خداوند عزوجل مى‌فرمايد: «و خدا را وسيله سوگندهاى خود قرار مدهيد».[۳]

جايگاه بحث قسم در فقه

قسم بيشتر با عنوان يمين در فقه مطرح است و از آن در جميع ابواب منازعات و در كتاب قضاء و شهادات و همچنين در كتاب أيمان در مورد كسي كه چيزي را به واسطه قسم خوردن بر خود واجب يا حرام مي‌كند از آن بحث مي‌شود.

پانويس
  •  
    • لغت نامه دهخدا، ذيل واژه سوگند.
    •  
    • شهيد ثاني، الروضه البهيه، ج ۱، ص ۲۳۴، مصحح: مركز نشر مكتب اعلام اسلامي، ناشر: مكتب اعلام اسلامي، چاپ دوم، ۱۳۶۵.
    •  
  • الكافي:۷/۴۳۴/۱ منتخب ميزان الحكمة: ۱۶۴.
  • منابع

    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۲۴ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    آمدم مجلس ترحيم خودم،

    مجلس ترحيم خودم


    خيلي زيباست پيشنهاد ميكنم باتحمل و تامل بخوانيد


    آمدم مجلس ترحيم خودم،
    همه را مي ديدم
    همه آنها كه نمي دانستم
    عشق من در دلشان ناپيداست

    واعظ از من مي گفت،
    حس كميابي بود
    از نجابت هايم،
    از همه خوبيها
    و به خانم ها گفت:
    اندكي آهسته
    تا كه مجلس بشود سنگين تر

    سينه اش صاف نمود
    و به آواز بخواند:
    "مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
    چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم"

    راستي اين همه اقوام و رفيق
    من خجل از همه شان
    من كه يك عمر گمان مي كردم
    تنهايم
    و نمي دانستم
    من به اندازه يك مجلس ختم،
    دوستاني دارم

    همه شان آمده اند،
    چه عزادار و غمين
    من نشستم به كنار همه شان
    وچه حالي بودم،
    همه از خوبي من مي گفتند
    حسرت رفتن ناهنگامم،
    خاطراتي از من
    كه پس از رفتن من ساخته اند
    از رفاقت هايم،
    از صميميت دوران حيات
    روح من غلغلكش مي آمد
    گرچه اين مرگ مرا برد ولي،
    گوييا مرگ مرا
    ياد اين جمله رفيقان آورد
    يك نفر گفت:چه انسان شريفي بودم
    ديگري گفت فلك گلچين است،
    خواست شعري بخواند
    كه نيامد يادش
    حسرت و چاي به يك لحظه فرو برد رفيق
    دو نفر هم گفتند
    اين اواخر ديدند
    كه هواي دل من
    جور ديگر بوده است
    اندكي عرفاني
    و كمي روحاني
    و بشارت دادم
    كه سفر نزديك است
    شانس آوردم من،
    مجلس ختم من است
    روح را خاصيت خنده نبود

    يك نفر هم مي گفت:
    "من و او واي چه صميمي بوديم
    هفته قبل به او، راز دلم را گفتم"
    و عجيب است مرا،
    او سه سال است كه با من قهر است...

    يك نفر ظرف گلابي آورد،
    و كتاب قرآن
    كه بخوانند كتاب
    و ثوابش برسانند به من
    گرچه بر داشت رفيق،
    لاي آن باز نكرد
    گو ثوابي كه نيامد بر ما
    يك نفر فاتحه اي خواند مرا،
    و به من فوتش كرد
    اندكي سردم شد

    آن كه صدبار به پشت سر من غيبت كرد
    آمد آن گوشه نشست،
    من كنارش رفتم
    اشك در چشم،عزادار و غمين
    خوبي ام را مي گفت

    چه غريب است مرا،
    آن كه هر روز پيامش دادم
    تا بيايد،كه طلب بستانم
    و جوابي نفرستاد نيامد هرگز
    آمد آنجا دم در،
    با لباس مشكي،
    خيره بر قالي ماند
    گرچه خرما برداشت،
    هيچ ذكري نفرستاد ولي
    و گمان كردم من،
    من از او خرده ثوابي، نتوانم كه ستاند

    آن ملك آمد باز،
    آن عزيزي كه به او گفتم من
    فرصتي مي خواهم
    خبرآورد مرا،
    مي شود برگردي
    مدتي باشي، در جمع عزيزان خودت
    نوبت بعد، تو را خواهم برد

    روح من رفت كنار منبر
    و چه آرام به واعظ فهماند
    اگر اين جمع مرا مي خواهند
    فرصتي هست مرا
    مي شود برگردم

    من نمي دانستم اين همه قلب مرا مي خواهند
    باعث اين همه غم خواهم شد
    روح من طاقت اين موج پر از گريه ندارد هرگز
    زنده خواهم شد باز
    واعظ آهسته بگفت،
    معذرت مي خواهم
    خبري تازه رسيده ست مرا
    گوييا شادروان مرحوم،
    زنده هستند هنوز
    مادرم جيغ كشيد و غش كرد
    و برادر به شتاب،
    مضطرب، رفت كه رفت
    يك نفر گفت: "كه تكليف مرا روشن كن
    اگر او مرد،خبر فرماييد،خدمت برسيم
    مجلس ختم عزيزي ديگر،منعقد گرديده
    رسم ديرين اين است،
    ما بدان جا برويم،
    سوگواري بكنيم"

    عهد ما نيست ،
    به ديدار كسي،كه زنده است،
    دل او شاد كنيم
    كار ما شادي مرحومان است

    نام تكليف الهي به لبم بود،
    چه بود؟
    آه يادم آمد،
    صله مرحومان
    واعظ آمد پايين،
    مجلس از دوست تهي گشت عجيب
    صحبت زنده شدن چون گرديد،
    ذكر خوبي هايم
    همه بر لب خشكيد

    ملك از من پرسيد:
    پاسخت چيست؟
    بگو؟
    تو كنون مي آيي؟
    يا بدين جمع رفيقان خودت مي ماني؟

    چه سوال سختي؟
    بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
    زنده باشم بي دوست؟
    مرده باشم با دوست؟
    زنده باشم تنها،
    مرده در جمع رفيقان عزيز

    در حيرتم از كرده ي اين مردم .....
    مردم زنده كش مرده پرست.

    ۲۲ فروردين 1395

    4K

    شعر و ادبيات

    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۲۴ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    شبي كه آواز ني تو شنيدم

    شبي كه آواز ني تو شنيدم چو آهوي تشنه تو دويدم دوان دوان تا لب چشمه رسيدم

    نشانه اي از ني و نغمه نديدم
    تو اي پري كجايي كه رخ نمي نمايي

    از آن بهشت پنهان دري نمي گشايي
    من همه جا، پي تو گشته ام

    از مه و مهر نشان گرفته ام

    بوي تو را ز گل شنيده ام

    دامن گل از آن گرفته ام
    دل من سرگشته توست

    نفسم آغشته توست

    به باغ روياها چو گلت بويم بر آب و آيينه چو مهت جويم
    در اين شب يلدا ز پي ات پويم ز خواب و بيداري سخنت گويم
    مه و ستاره درد من مي دانند

    كه همچو من پي تو سر گردانند

    شبي كنار چشمه پيدا شو ميان اشك من چو گل وا شو


    تو اي پري كجايي كه رخ نمي نمايي

    از آن بهشت پنهان دري نمي گشايي

    گزيده‌اي از هوشنگ ابتهاج

    اهنگ



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۲۱ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    خدا روزي را براي هر كس كه بخواهد، وسعت مي دهد و براي هر كس كه بخواهد، تنگ مي گيرد.

     

    سوره ۱۳: الرعد - جزء ۱۳ - ترجمه انصاريان

     

    اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ ﴿۲۶﴾

    خدا روزى را براى هر كس بخواهد(و شايسته بداند) وسيع ، و براى هر كس بخواهد(و مصلحت بداند،) تنگ قرار مى دهد؛ ولى آنها (كافران) به زندگى دنيا ، شاد شدند؛ در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى است.» (الرعد:26)
     

    خدا روزي را براي هر كس كه بخواهد، وسعت مي دهد و براي هر كس كه بخواهد، تنگ مي گيرد. و [آنان كه از حيات جاويد و پرنعمت آخرت بي خبرند] به زندگي زودگذر دنيا شادمان شدند، در حالي كه زندگي دنيا در برابر آخرت جز متاعي اندك و ناچيز نيست. (۲۶)

    ترجمه قمشه‌اي

    خدا هر كه را خواهد فراخ روزي و هر كه را خواهد تنگ روزي مي‌گرداند، و (اين مردم كافر) به زندگاني و متاع دنيا دلشادند در صورتي كه دنيا در قبال آخرت متاعي (موقت و ناقابل) بيش نيست. (۲۶)



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۲۰ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    عجب رسميه رسم زمونه

    متن ترانه رسم زمونه

    متن آهنگ ميرن آدما رسول نجفيان

    منبع

    عجب رسميه رسم زمونه
    عجب رسميه رسم زمونه
    قصه‌ برگ و باد خزونه
    ميرن آدما از اونا فقط خاطره‌هاشون به جا مي مونه
    كجاس اون كوچه؟
    چي شد اون خونه؟
    آدماش كجان؟
    خدا مي دونه …
    بوته ي ياس بابا جون هنوز
    گوشه ي باغچه توي گلدونه
    عطرش پيچيده تا هفت تا خونه
    خودش كجاهاس؟
    خدا مي دونه …
    مي رن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا مي مونه
    تسبيح و مهر بي بي جون هنوز
    گوشه ي طاقچه توي ايوونه
    خودش كجاهاس؟ خدا مي دونه
    خودش كجاهاس؟ خدا مي دونه
    مي رن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا مي مونه
    پرسيد زير لب يكي با حسرت
    پرسيد زير لب يكي با حسرت
    از ماها بعدا چي يادگاري مي خواد بمونه؟ خدا مي دونه
    مي رن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا مي مونه
    مي رن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا مي مونه

    ترانه



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۱۶ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ

     

     

     

    كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام

     

    ضـمـيـر (عـليـهـا) بـه زمـيـن بـر مـى گـردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراى شـعـورى كـه بـر روى زمـيـن اسـت بـه زودى فـانـى خـواهـد شـد، و ايـن آيـه مسأله زوال و فـنـاى جـن و انـس را مـسـجـل مـى كـنـد، و اگـر فـرمـود: (كـل مـن عـليـهـا - هـر كـس بـر روى زمـيـن اسـت ) و نـفـرمـود (كـل مـا عـليـهـا - هـر چـيـز كـه بـر روى زمـيـن اسـت ) و خـلاصـه اگـر مسأله فنا و زوال را بـه صـاحـبـان شـعـور اخـتـصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فـانـى نـمـى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كـه بـه صـاحـبان شعور ارزانى داشته، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.

    در ضـمن با توجه به اين كه كلمه (فان - فانى ) ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نـيـز ظـهـور در ايـن دارد كـه از آيـنـده اى خـبـر مـى دهـد، از جـمـله (كـل مـن عـليـهـا فـان ) ايـن نـكـتـه هـم بـه طـور اشـاره اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـدت و اجـل نـشـاءه دنـيـا بـا فـنـاى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءه آخـرت طـلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشاءه آخـرت كـه نـشـاءه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى اسـت مـقـدمـى بـراى غـرض آخـرت و مـعـلوم اسـت كـه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.

    بـا ايـن نـكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟

    و حاصل جواب اين است كه :

    حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، همچنان در بسيارى از آيـات كـريـمـه قـرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

     

      

     

     

    كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام

     

    ضـمـيـر (عـليـهـا) بـه زمـيـن بـر مـى گـردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراى شـعـورى كـه بـر روى زمـيـن اسـت بـه زودى فـانـى خـواهـد شـد، و ايـن آيـه مسأله زوال و فـنـاى جـن و انـس را مـسـجـل مـى كـنـد، و اگـر فـرمـود: (كـل مـن عـليـهـا - هـر كـس بـر روى زمـيـن اسـت ) و نـفـرمـود (كـل مـا عـليـهـا - هـر چـيـز كـه بـر روى زمـيـن اسـت ) و خـلاصـه اگـر مسأله فنا و زوال را بـه صـاحـبـان شـعـور اخـتـصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فـانـى نـمـى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كـه بـه صـاحـبان شعور ارزانى داشته، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.

    در ضـمن با توجه به اين كه كلمه (فان - فانى ) ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نـيـز ظـهـور در ايـن دارد كـه از آيـنـده اى خـبـر مـى دهـد، از جـمـله (كـل مـن عـليـهـا فـان ) ايـن نـكـتـه هـم بـه طـور اشـاره اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـدت و اجـل نـشـاءه دنـيـا بـا فـنـاى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءه آخـرت طـلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشاءه آخـرت كـه نـشـاءه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى اسـت مـقـدمـى بـراى غـرض آخـرت و مـعـلوم اسـت كـه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.

    بـا ايـن نـكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟

    و حاصل جواب اين است كه :

    حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، همچنان در بسيارى از آيـات كـريـمـه قـرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

    مقصود از وجه خدا و بقاى آن، و معناى (ذو الجلال و الاكرام)

    (و يـبقى وجه ربك ) - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آنجايى كـه خـداى تـعـالى مـنزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مـورد خـداى تـعـالى بـعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه او است، بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسـيـله آن صـفـات بـر خـلقـش نـازل مـى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صـفـات عـبـارتـنـد از عـلم و قـدرت و شـنـوايـى و بـيـنـايـى و رحـمـت و مـغـفـرت و رزق و امـثـال ايـنها، و ما در تفسير سوره اعراف در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند بحثى گذرانديم.

    (ذوالجـلال و الاكـرام ) - در مـعـناى كلمه (جلال ) چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خـوابـيـده، البـته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى، عظم ت، كبرياء، تكبر، احاطه، عزت، و غلبه.

    خـوب وقـتـى هـمه اين معانى در كلمه جلال خوابيده، بايد ديد براى كلمه (اكرام ) چه بـاقـى مـى ماند؟ براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بـهاء و حسن مى دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند، مانند صفات زير: عـلم، قـدرت، حـيـات، رحـمـت، جـود، جـمـال ، حـسـن، و از ايـن قـبـيـل صـفـات كـه مـجـمـوع آنـهـا را صـفـات جـمـال مـى گـويـنـد، هـمـچـن ان كـه دسـتـه اول را صـفـات جـلال مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آنـهـا كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مى نامند.

    بـنـابـراين، كلمه (ذوالجلال و الاكرام ) نامى از اسماى حسناى خدا است، كه به مفهوم خود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.

    و مـسـمـاى بـه اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است، همچ نان كه در آخر همين سوره خود خـداى تـعـالى را بـه ايـن اسـم نـامـيـده و فـرمـوده : (تـبـارك اسـم ربـك ذى الجـلال و الاكـرام )، و ليـكـن در آيـه مـورد بـحـث نـام وجـه خـدا شـده، حـال يـا بـه خـاطـر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده، و صفت وجه واقـع نـشده، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته، و تقديرش (و يبقى وجه ربك هو ذوالجـلال و الاكـرام - و تـنـهـا وجـه پـروردگـارت كـه او دراراى جلال و اكرام باقى مى ماند مى باشد) و يا اين كه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است ، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.

    و مـعناى آيه شريفه بنابر اين منظور از وجه اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اين كه بقاى اسم يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى، از آن حكايت مى كند فرع بقاى مسمى است چـنـيـن مـى شـود: (و پـروردگـارت - عـز اسـمـه - بـا هـمـه جـلال و اكـرامـش بـاقـى مـى مـانـد، بـدون ايـن كـه فـنـاى مـوجـودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد).

    و بـنـابـر ايـن كـه مـراد از وجـه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيرهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از ايـن قـبـيـل بـاشـنـد مـعناى آيه چنين مى شود: (همه زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فـنـاى دنـيـا آنـچـه نـزد او و از نـاحـيـه او اسـت، از قـبـيـل انـواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق ).

    در سابق هم در تفسير آيه شريفه (كل شى ء هالك الا وجهة )، مطالبى گفتيم كه به درد اينجا هم مى خورد.

    منظــور از سـؤال هـر كـه در آسـمـان و زمين است از خدا، و معناى اينكه خدا در هر روز در شأنى است



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۱۵ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    يك نفس اي پيك سحري

    متن آهنگ محمد اصفهاني به نام مهر و ماه 

    يك نفس اي پيك سحري
    بر سر كويـش كــن گذري
    گو كه ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم

    اي كه به عشقت زنده منم
    گفتي از عشقـــت دم نزنم
    من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم

    من غرق گناهم، تو عذر گنــاهي
    روزو شبم را، تو چو مهري تو چو ماهي
    چه شود گر مرا رهاني ز سياهي

    چون باده به جوشم، در جــوش و خروشم
    من سر زلفت به دو عالم نفروشم
    روزو شبم را، تو چو مهري تو چو ماهي

    يك نفس اي پيك سحري
    بر سر كويـش كــن گذري
    گو كه ز حجرش به فغـــانم به فغـــانم

    اي كه به عشقت زنده منم
    گفتي از عشقـــت دم نزنم
    من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم

    همه شب بر ماه و پروين نگرم
    مگر آيد رخــــسارت در نظرم
    چه بگويم، چه بگويم، به كه بگويم اين راز
    غــمـم ايـن بـس، كه مرا كــس، نبود دمساز

    يك نفس اي پيك سحري
    بر سر كويـش كــن گذري
    گو كه ز هجرش به فغـــانم به فغـــانم

    اي كه به عشقت زنده منم
    گفتي از عشقـــت دم نزنم
    من نتــــــــوانم نتـــــــــوانم نتــــــــوانم

    ...

     



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۰۵ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    تصنيف خانه بوي گل گرفت

    تصنيف خانه بوي گل گرفت (+ متن) - مرحوم ايرج بسطامي

    موضوع: 

    موسيقي حلال

    يك نفس با ما نشستي خانه بوي گل گرفت.....

    يك نفس با ما نشستي خانه بوي گل گرفت
    خانه ات آباد كاين ويرانه بوي گل گرفت
    از پريشان گويي ام ديدي پريشان خاطرم
    از پريشان گويي ام ديدي پريشان خاطرم
    زلف خود را شانه كردي شانه بوي گل گرفت
    زلف خود را شانه كردي شانه بوي گل گرفت
    پرتو رنگ رخت پرتو رنگ رخت با آن گل افشاني كه داشت
    در زيارتگاه دل در زيارتگاه دل پروانه بوي گل گرفت
    لعل گلرنگ تو را تا ساغر ومي بوسه زد
    لعل گلرنگ تو را تا ساغر ومي بوسه زد
    ساقي انديشه ام پيمانه بوي گل گرفت
    عشق باريد و جنون گل كرد و افسون خيمه زد
    تا به صحراي جنون تا به صحراي جنون افسانه بوي گل گرفت
    از شميم شعر شور انگيز آتش عاشقان
    از شميم شعر شور انگيز آتش عاشقان
    ساقي وساغر، مي وميخانه ساقي وساغر، مي وميخانه بوي گل گرفت
    ساقي وساغر، مي وميخانه بوي گل گرفت، مي وميخانه بوي گل گرفت...

    ناشر: نواگر



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۰۳ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ

    اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۶﴾

    ما را به راه راست هدايت فرما (۶)

     

    تفسيري زيبا از اهدنا الصراط المستقيم

    معنى صراط مستقيم با نتيجه گيرى از مقدمات ذكر شده

    حال كه اين هفت مقدمه روشن گرديد، معلوم شد كه صراط مستقيم راهى است بسوى خدا، كه هر راه ديگرى كه خلايق بسوى خدا دارند، شعبه اى از آنست ، و هر طريقى كه آدمى را بسوى خدا رهنمائى مى كند، بهره اى از صراط مستقيم را دارا است ، باين معنا كه هر راهى و طريقه اى كه فرض شود، بان مقدار آدمى را بسوى خدا و حق راهنمائى مى كند، كه خودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد، اگر آن راه بمقدار اندكى از صراط مستقيم را دارا باشد، رهرو خود را كمتر بسوى خدا مى كشاند، و اگر بيشتر داشته باشد، بيشتر مى كشاند، و اما خود صراط مستقيم بدون هيچ قيد و شرطى رهرو خود را بسوى خدا هدايت مى كند، و مى رساند، و بهمين جهت خدايتعالى نام آنرا صراط مستقيم نهاد، چون كلمه صراط بمعناى راه روشن است ، زيرا از ماده (ص ر ط) گرفته شده ، كه بمعناى بلعيدن است ، و راه روشن كانه رهرو خود را بلعيده ، و در مجراى گلوى خويش فرو برده ، كه ديگر نمى تواند اين سو و آن سو منحرف شود، و نيز نمى گذارد كه از شكمش بيرون شود.

    و كلمه (مستقيم ) هم بمعناى هر چيزى است كه بخواهد روى پاى خود بايستد، و بتواند بدون اينكه بچيزى تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد، مانند انسان ايستاده اى كه بر امور خود مسلط است ، در نتيجه برگشت معناى مستقيم بچيزى است كه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد، حال كه معناى صراط آن شد، و معناى مستقيم اين ، پس صراط مستقيم عبارت ميشود از صراطى كه در هدايت مردم و رساندنشان بسوى غايت و مقصدشان ، تخلف نكند، و صد در صد اين اثر خود را به بخشد، همچنانكه خدايتعالى در آيه شريفه : (فاما الذين آمنوا باللّه و اعتصموا به ، فسيد خلهم فى رحمة منه و فضل ، و يهديهم اليه صراطا مستقيما، و اما آنهائيكه به خدا ايمان آورده و از او خواستند تا حفظشان كند، بزودى خدايشان داخل رحمت خاصى از رحمت هاى خود نموده ، و بسوى خويش هدايت مى كند، هدايتى كه همان صراط مستقيم است )، آن راهى را كه هرگز در هدايت رهرو خود تخلف ننموده ، و دائما بر حال خود باقى است ، صراط مستقيم ناميده .

     



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۰۲ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

    در اين عمري كه ميداﻧﻲفقط چندي تو مهماﻧﻲ!...

     

    در اين عمري كه ميداﻧﻲفقط چندي تو مهماﻧﻲ!...

    قاصدك

    در اين عمري كه ميداﻧﻲفقط
    چندي تو مهماﻧﻲ!
    به جان و دلتو عاشق باش......
    رفيقان را.......
    مراقب باش......
    مراقب باش ﺗﻮ به آﻧﻲ،دل موري نرنجاﻧﻲ...
    كه در آخر تو ميمانـﻲ ومشتي خاك
    كه از آﻧﻲ...
    دلا ياران سه قسمند گر بداني.
    زباني اند و ناني اند و جاني.
    به ناني نان بده از در برانش.
    محبت كن به ياران زباني.
    وليكن يار جاني را نگه دار.
    به پايش جان بده تا ميتواني

    (حضرت مولانا)‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌

     



    برچسب: ،
    ادامه مطلب
    بازدید:
    + نوشته شده: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۹:۵۴:۰۱ توسط:سپيد و سياه موضوع: نظرات (0)

    به اشتراک بگذارید :

    Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious