كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام
ضـمـيـر (عـليـهـا) بـه زمـيـن بـر مـى گـردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراى شـعـورى كـه بـر روى زمـيـن اسـت بـه زودى فـانـى خـواهـد شـد، و ايـن آيـه مسأله زوال و فـنـاى جـن و انـس را مـسـجـل مـى كـنـد، و اگـر فـرمـود: (كـل مـن عـليـهـا - هـر كـس بـر روى زمـيـن اسـت ) و نـفـرمـود (كـل مـا عـليـهـا - هـر چـيـز كـه بـر روى زمـيـن اسـت ) و خـلاصـه اگـر مسأله فنا و زوال را بـه صـاحـبـان شـعـور اخـتـصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فـانـى نـمـى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كـه بـه صـاحـبان شعور ارزانى داشته، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
در ضـمن با توجه به اين كه كلمه (فان - فانى ) ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نـيـز ظـهـور در ايـن دارد كـه از آيـنـده اى خـبـر مـى دهـد، از جـمـله (كـل مـن عـليـهـا فـان ) ايـن نـكـتـه هـم بـه طـور اشـاره اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـدت و اجـل نـشـاءه دنـيـا بـا فـنـاى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءه آخـرت طـلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشاءه آخـرت كـه نـشـاءه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى اسـت مـقـدمـى بـراى غـرض آخـرت و مـعـلوم اسـت كـه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.
بـا ايـن نـكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟
و حاصل جواب اين است كه :
حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، همچنان در بسيارى از آيـات كـريـمـه قـرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.
كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام
ضـمـيـر (عـليـهـا) بـه زمـيـن بـر مـى گـردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراى شـعـورى كـه بـر روى زمـيـن اسـت بـه زودى فـانـى خـواهـد شـد، و ايـن آيـه مسأله زوال و فـنـاى جـن و انـس را مـسـجـل مـى كـنـد، و اگـر فـرمـود: (كـل مـن عـليـهـا - هـر كـس بـر روى زمـيـن اسـت ) و نـفـرمـود (كـل مـا عـليـهـا - هـر چـيـز كـه بـر روى زمـيـن اسـت ) و خـلاصـه اگـر مسأله فنا و زوال را بـه صـاحـبـان شـعـور اخـتـصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فـانـى نـمـى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كـه بـه صـاحـبان شعور ارزانى داشته، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
در ضـمن با توجه به اين كه كلمه (فان - فانى ) ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نـيـز ظـهـور در ايـن دارد كـه از آيـنـده اى خـبـر مـى دهـد، از جـمـله (كـل مـن عـليـهـا فـان ) ايـن نـكـتـه هـم بـه طـور اشـاره اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـدت و اجـل نـشـاءه دنـيـا بـا فـنـاى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءه آخـرت طـلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشاءه آخـرت كـه نـشـاءه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى اسـت مـقـدمـى بـراى غـرض آخـرت و مـعـلوم اسـت كـه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.
بـا ايـن نـكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟
و حاصل جواب اين است كه :
حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، همچنان در بسيارى از آيـات كـريـمـه قـرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.
مقصود از وجه خدا و بقاى آن، و معناى (ذو الجلال و الاكرام)
(و يـبقى وجه ربك ) - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آنجايى كـه خـداى تـعـالى مـنزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مـورد خـداى تـعـالى بـعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه او است، بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسـيـله آن صـفـات بـر خـلقـش نـازل مـى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صـفـات عـبـارتـنـد از عـلم و قـدرت و شـنـوايـى و بـيـنـايـى و رحـمـت و مـغـفـرت و رزق و امـثـال ايـنها، و ما در تفسير سوره اعراف در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند بحثى گذرانديم.
(ذوالجـلال و الاكـرام ) - در مـعـناى كلمه (جلال ) چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خـوابـيـده، البـته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى، عظم ت، كبرياء، تكبر، احاطه، عزت، و غلبه.
خـوب وقـتـى هـمه اين معانى در كلمه جلال خوابيده، بايد ديد براى كلمه (اكرام ) چه بـاقـى مـى ماند؟ براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بـهاء و حسن مى دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند، مانند صفات زير: عـلم، قـدرت، حـيـات، رحـمـت، جـود، جـمـال ، حـسـن، و از ايـن قـبـيـل صـفـات كـه مـجـمـوع آنـهـا را صـفـات جـمـال مـى گـويـنـد، هـمـچـن ان كـه دسـتـه اول را صـفـات جـلال مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آنـهـا كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مى نامند.
بـنـابـراين، كلمه (ذوالجلال و الاكرام ) نامى از اسماى حسناى خدا است، كه به مفهوم خود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.
و مـسـمـاى بـه اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است، همچ نان كه در آخر همين سوره خود خـداى تـعـالى را بـه ايـن اسـم نـامـيـده و فـرمـوده : (تـبـارك اسـم ربـك ذى الجـلال و الاكـرام )، و ليـكـن در آيـه مـورد بـحـث نـام وجـه خـدا شـده، حـال يـا بـه خـاطـر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده، و صفت وجه واقـع نـشده، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته، و تقديرش (و يبقى وجه ربك هو ذوالجـلال و الاكـرام - و تـنـهـا وجـه پـروردگـارت كـه او دراراى جلال و اكرام باقى مى ماند مى باشد) و يا اين كه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است ، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.
و مـعناى آيه شريفه بنابر اين منظور از وجه اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اين كه بقاى اسم يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى، از آن حكايت مى كند فرع بقاى مسمى است چـنـيـن مـى شـود: (و پـروردگـارت - عـز اسـمـه - بـا هـمـه جـلال و اكـرامـش بـاقـى مـى مـانـد، بـدون ايـن كـه فـنـاى مـوجـودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد).
و بـنـابـر ايـن كـه مـراد از وجـه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيرهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از ايـن قـبـيـل بـاشـنـد مـعناى آيه چنين مى شود: (همه زمينيان فانى مى گردند، و بعد از فـنـاى دنـيـا آنـچـه نـزد او و از نـاحـيـه او اسـت، از قـبـيـل انـواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق ).
در سابق هم در تفسير آيه شريفه (كل شى ء هالك الا وجهة )، مطالبى گفتيم كه به درد اينجا هم مى خورد.
منظــور از سـؤال هـر كـه در آسـمـان و زمين است از خدا، و معناى اينكه خدا در هر روز در شأنى است
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: