روزی مردی برای خرید یک دسته گل رز وارد مغازه گل فروشی شد.
روزی مردی برای خرید یک دسته گل رز وارد مغازه گل فروشی شد.
بعد از خرید یک دسته گل یک برگ تبریک نیز از فروشنده در خواست کرد تا آدرس مادرش را که در شهر دیگری زندگی میکرد را رویش بنویسد و گلها را با پست به مادرش به مناسبت روز مادر بفرستد.
وقتی از مغازه بیرون می آمد دختری را دید که در کنار مغازه نشسته و گریه میکند.
دل مرد لرزید و رفت جلو و پرسید: چرا گریه می کنی؟
دختر گفت من پول ندارم تا یک شاخه گل رز برای مادرم بخرم.
مرد خندید و گفت من برات میخرم و برگشت به مغازه و با یک شاخه گل برگشت. بعد از دختر پرسید: مادرت کجاست؟ می خوای با ماشین برسونمت؟
دختر که با دیدن گل رز می خندید گفت: نه مادرم اون طرفه و با انگشت قبرستان را که در آن طرف خیابان بود نشان داد. مرد با دختر همراه شد و رفتند و دید که دختر شاخه گل رز را روی قبر مادرش گذاشت و روز مادر را برایش تبریک گفت.
دل مرد به درد آمد و با خود گفت مادر من که هنوز زنده است و چند ماهه که نمی بینمش و آن وقت دارم برایش گلها را پست می کنم.
از قبرستان بیرون آمد و با ماشین یک راست تا شهرشان رفت و گلها را به مادرش تقدیم کرد.
برچسب: ،