کاش می شد در نمازم عشق را دعوت کنم
کاش می شد در نمازم عشق را دعوت کنم
کاش می شد بهتر ازآن با خدا صحبت کنم
کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم
کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم
تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم
ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم
باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم
کو مسیرم ؟ هجرت و سجاده ام ؟ تا بعد از این
لحظه های خلوتم را با خدا قسمت کنم
شهر سر تا سر پر از پس کوچه های غربت است
می روم تا در نمازم ترک این غربت کنم
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: